مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

مسافرکوچولو'مانی جون'

یلدا

مانی جونم امشب شب یلداست یلدات مبارک الهی شادیهات یلدایی باشه عزیز مامان امسال دومین یلدایی که تو با منی پارسال تو دل مامان بودی و مامان هیچ چی نمیخورد و فقط با حسرت به خوردنی ها نگاه میکرد وای امسال یه هفته جلو تر از یلدا پیشواز رفتیم بابات همهءخوردنی های یلدا رو گرفت و مامانت هم جلو جلو همه رو بلعید به تلافیه سال پیش ههههههههههههههههههههه خوشحالیم که پیشمونی با تو خوشیم و همهء روزامون رو عید و جشن و شادی کردی دیگه تنها نیستم و این یعنی خوشبختی دوست دارم بیشتر از اونی که فکرشو بکنی بـــــــــــــــــــــوس
30 آذر 1390

مامانیم اومد

مانی جونم دیروز تلفن زنگ خورد شماره خونهءمامانیم بود یعنی کی میتونه باشه مامانیم به قول بابات:"آخیش دلم واسش تنگ شده بود" امروز رفتیم دیدنش کلی خوردنی اورده بود سبزی،کشک،قره غوروت،سیر و موسیر و هر چیزی که فکرشو میشد کرد آره فامیلای دهاتیمون داده بودن تو پرانتز میگم "مهمه که بدونی" (امروز تو مدرسه آتوسا اینا جشنوارهء عشایر بود نگار هم که خیلی این چیزا واسش مهمه و هم خیلی خوشش میاد هر چیزی که عشایر دارن رو درست کردن و بردن مدرسه تو وسایلشون یه جفت پاپوش هم بود مادر یکی از بچه ها با یه لحن عجیب و ناشناخته گفته بود: ((این دیگه چیه؟)) نگار هم گفته بود یعنی تا به حال ندیدین؟ اونم با تمسخر و یه جوری که انگار خودش خ...
29 آذر 1390

میمیرم برات

عزیز دلم:  وقتی شیر میخوری و با اون ناخن های تیزت بهم چنگ میندازی میمیرم برات وقتی خوابم و تو بیدار میشی و موهامو میکشی تا بیدارم کنی میمیرم برات وقتی به مارک و گل دوزی و سنگای روی لباسام دست میزنی و میخوای بکنیشون میمیرم برات وقتی بغض میکنی و با خنده های من قورتش میدی میمیرم برات وقتی قهقهه میزنی و سکسکت میگیره میمیرم برات وقتی جیغ میزنی و از صدای جیغت میترسی و چشمای نازتو میبندی میمیرم برات وقتی پشت سر بابات که از خونه میره بیرون گریه میکنی میمیرم برات وقتی غذا میخوای و با ملچ ملچ کردن بهم میگی میمیرم برات وقتی با اون دستای کوچولوت میزنی بهم میمیرم برات وقتی تو خواب مثه گنجیشک دهنتو باز میکنی و شیر میخوای...
25 آذر 1390

نشستن

مانی جونم دو سه روزی میشه که کامل میشینی و مامان بیخیالت میشه و میره پی کاراش البته بگم که تو پررو تر از این حرفا بودی و اگه من و بابات بهت اجازه میدادیم زود تر میشستی اما ما به خاطر سلامتی خودت نمیذاشتیم بشینی خوشحالم که داری مستقل میشی و دیگه به مامان نمیچسبی
25 آذر 1390

پوستمو کندی

مانی جونم وقتی پست قبلی رو گذاشتم رفتم تو اتاق دیدم بیداری بهت ناهار دادم و چون خوب نخوردی سرت غر زدم تو هم که دل نازوک آی گریه کردی چون بابات محافظ تختت رو برده که یکی دیگه ازش بزنه تا تو پسر کوچولوی شیطون از رو تختت نیوفتی بردمت رو تخت خودمون کلی باهات بازی کردم تو هم کلی خندیدی یه دفعه پریدم رو تخت و تو از خنده غش کردی (صداتو ضبط کردم) کلی این کارو تکرار کردم تو هم هر وقت زیاد میخندی سکسکت میگیره به خاطر سکسکه دیگه بازیمونو تموم کردم یه ربع بعد انگار که باز یادت افتاد و غر زدی که دوباره بپر بپر کنیم آخه مامان جون تشک تخت داغون میشه یه کم که بازی کردیم دیگه خسته شدم نا نداشتم اما تو که ول کن نبودی آی گریه کر...
24 آذر 1390

سرمون گرمه

مانی جونم عزیز مامان این روزا به خاطر ساختن مغازه ما هر روز خونهء دایی ایناییم چون سر و صدا تو رو اذیت میکنه واسه همین به وبت کمتر سر زدم آخه اونجا هم که میریم مشغول حرف زدن و.............. امروز خونه موندیم  چون کارگرا نیومدن نگار آتوسا اومدن و بهمون سر زدن صبح که به پوران زنگ زدم گفت نیومدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ منم با پر رویی گفتم دلت تنگ شده؟ این روزا چون مامانیم هنوز از سفر نیومده بالا (خونهء مامانیم)نمیریم البته واسه خوابیدنت چون خلوته بردمت و دوباره اومدیم خونهء دایی یه چند روزی میشه که حسابی فضول شدی و سر و صدات هم زیاد شده قربون فضولیهات بشم من دیشب حدود نیم ساعت با یه برگ دستمال کاغذی مشغول بودی و همه خونه شده بود دستمال...
24 آذر 1390

ترک

مانی جون مامان امروز چهل روز از ترکت میگذره ترک چی ترک پستونک. چهل روز پیش بود که به بابات گفتم پستونک مانی کوچیک شده و نمیتونه راحت مک بزنه و بابات رو راهی داروخونه کردم و بهش گفتم اگه شد یه پستونک خوب بگیره که چونه تو اذیت نکنه بابات هم رفت و یه پستونک wee برات خرید خیلی خوشحال شدم که پیدا کرد آخه قبلیه رو خوشت میومد اما اذیتت میکرد از همون روز که خریدیمش دیگه پستونک نخوردی که نخوردی بابات که حسابی خوشحال شد آخه همش میگفت مانی پستونک ارتودنسی نمیخوره دندوناش بد در میاد آفرین به پسر با ارادهء مامان دوست دارم گونجیشک کوچولو
19 آذر 1390

بدون شرح

مانی جونم امروز رفتیم خونهء دایی اینا به بابات گفتم سر راه بریم و چند تا شلوار واسه تو بخرم قبلا در موردش گفته بودم و وقتی رفتیم تو مغازه دو تا شلوار آشور گرفتم و دیگه به بابات چیزی نگفتم تا عصر همش با خودم فکر کردم کاش بلوزشم گرفته بودم آخه خوشکل بودن و نمیشه که تک باشن. نگار که بهم گفت چه خبره مانی این همه لباس داره اینقد الکی لباس نخر همونایی رو که داره تنش کن کوچیک میشن ها اما من گوشم بدهکار نیست. بابات اومد دنبالمون و گفت که شام بالاییم آخه داییش اینا دعوتن منم رو هوا زدم که آی بریم بلوز شلوارا رو هم بگیریم بابات گفت چه خبره اول که گفتی فقط شلوار میخواد و منم گفتم آخه باید ست باشه و الان میخوایم بریم بالا بابات یه کوچو...
17 آذر 1390

چشم و هم چشمی

مانی جونم این چند روز عزاداری محرم هست و تو هم کلی کم خوابی داری. این روزا یاد بچگیهام افتادم هیئتای اون موقع خیلی بهتر بود کلی آدم عزاداری میکردن و این قد شلوغی نداشتن حالا چی!!!!!!!!! هر دسته ای که رد میشه بیست نفر آدم بیشتر توش نیست و کلی دم و دستگاه واسه سر و صدا تولید کردن دارن هر دقیقه  یه دسته میاد خونهء ماهم که از دو طرف خیابونه و هر جای خونه که بریم صداشون میاد چه صدایییییییییی اوه اوه شیشه ها میلرزه نمیدونم اینا عزاداری میکنن یا رو کم کنی دو سه روزه تو تو کالسکه خوابیدی با اینکه خوابت ده دقیقه بیشتر طول نکشیده اما هر طرف که صدا میومد من میبردمت یه جای دیگه صدا که میاد اما کمتر ای کاش یه روزی...
14 آذر 1390

اوه اوه

مانی جونم دیروز رفتیم خونهء داییها اما قبل بابات رفتیم بیرون و ناهار خوردیم نمیدونم از هایدا خوردن من بود و یا از چیز دیگه اما......... بــــــــــــــــــــــــــــــــله شما اسهال شدین دقیقه ای یه پوشک هههههههههههه بابات برشکست شده از اونجایی که مامان واسه شما هر چی ببینه باید بخره دیروز پشت ویترین یه مغازه بهداشتی پوشک مولفیکس دیدم و سفارش خریدش رو به بابات دادم. امروز بابات صبح زود واسه تحویل گرفتن ماشین باباییت بردشون نمایندگی ظهر که اومد من فرستادمش مخابرات و خرید و شما تو کف بغل بابا رفتن موندی و یه سره گریه کردی. وقتی بابات اومد و بغلت کرد اصلا تحویلش نگرفتی بابات هم همش میگفت:پسره چه قیافه میگیره!!!!!!!!! منم ب...
13 آذر 1390